وقت برای موفقیت نداشته باشید
در جایی، جمله باشکوهی از شخصی را میخواندم با این مضمون که: موفقیت، تقدیم به کسانی میشود که اصلا برای آن وقت ندارند. جمله، در قدم اول، کمی سخت است؛ اما وقتی که بیشتر به آن فکر میکنید، میبینید که اتفاقا نکته بسیار باشکوهی را عرضه میکند. موفقیت، یک محصول جانبی است؛ نه یک محصول اصلی. البته شاید عدهای با این جمله من موافق نباشند، اما به هر حال، این جمله نیز برای خودش مستنداتی دارد.
ما کار و زندگی نمیکنیم تا موفق شویم؛ بلکه موفقیت وقتی سراغمان میآید که اینقدر سرمان گرم کار و زندگی است که اصلا وقت نمیکنیم به آن فکر کنیم؛ حتی گاهی وقت نمیکنیم سرمان را بالا بیاوریم و تماشایش کنیم. بسیاری از چهرههای موفق، اصلا موفقیت خودشان را درک نمیکنند. آنها همینطور سرشان را پایین انداخته و سخت گرم کارند تا اینکه به خاطر خوب کار کردن و خوب زندگی کردن، دیگران به یادشان میآورند که انسانهای موفقی هستند.
در قرن گذشته، سه ورزشکار را به عنوان ورزشکاران قرن انتخاب کردند؛ پله، محمدعلی کلی و مایکل جردن. مایکل جردن، ستاره تکرارنشدنی بسکتبال دنیاست. درآمد فوقالعادهای هم داشته و دارد.. روزی درباره درآمدی که سالانه دارد، از او پرسیدند که اصلا فکر میکردی که اینقدر درآمد داشته باشی و به چنین جایگاهی برسی؟ او هم جواب میدهد که «هیچ وقت فکرش را نمیکردم به اینجا برسم. فقط به خوب بودن فکر میکردم و اینکه چطور میتوانم خوبتر باشم. همین عادت، رفته رفته برایم شانسهای زیادی را به وجود آورد.» جردن، تنها به خوب بودن و خوبتر بودن فکر میکرد و همین امر، باعث شد تا شانس، در خانه او را به صدا دربیاورد. و این شانسها، رفتهرفته بیشتر و بیشتر شدند و از او، یکی از سه ورزشکار بزرگ قرن را ساخت. به عبارت دیگر، او سرش اینقدر گرم کار شده بود که اصلا به این فکر نمیکرد کجا برود که به موفقیت برسد. او به این فکر میکند که چه کار باید بکند که بهتر و بهتر باشد و در نتیجه، سختتر و سختتر تمرین میکرد.
اشانتیون سبک زندگیهای خاص
موفقیت، یک محصول جنبی و جانبی است. گاهی وقتها شما از فروشگاهی خرید میکنید و برای اینکه از شما تشکری کرده باشند، در کنارش یک هدیه کوچک یا اشانتیونی هم به شما میدهند. هدف اصلی شما، در واقع گرفتن این اشانتیون نبوده. پس چه بوده است؟ خرید همان کالای اصلی. این هدیه کوچک یا اشانتیون، در واقع نتیجه و حاشیه خرید اصلی شما بوده است. موفقیت هم، نتیجه و حاشیه اتفاق و امری اصلی و اصیل است که ما نام زندگی و کار را برایش انتخاب میکنیم.
دقیقا به همین دلیل است که میگویند موفقیت، حاصل سبک زندگی است و یک اتفاق یکدفعهای و ناگهانی نیست. شما سبک زندگی خاصی را انتخاب میکنید و پس از مدت مدیدی که به آن پایدار ماندید، موفقیت آشکار میشود. بلاشک بیل گیتس، لیونل مسی، استیو جابز، مایکل جردن و...، در ابتدا که کارشان را شروع کردند، اصلا تصورش را هم نمیکردند که به این جایگاههای بزرگ برسند. آنها سخت گرم کارشان بودند و ایدههایی که داشتند و بعد سر و کله شانسها، یکییکی پیدا شد.
اگر دقت کرده باشید، بیشتر آموزههای استادان موفقیت، مربوط به اصلاح سبک زندگی است. چون تا زندگی شما اصلاح نشود، موفقیتی هم پدیدار نخواهد شد. اینکه صبح چه ساعتی از خواب بیدار شوید، چگونه کار کنید، با دیگران چطور برخورد کنید و...
شاید اگر تعریف سادهتری از موفقی را ارایه کنیم، مشکلات این مساله سادهتر شود: موفقیت، بودن و حضور یک چیز یا مکان یا موجود یا هر چیز دیگری که مشخص باشد، نیست. موفقیت، خلأ و نبودن است؛ خلأ و نبودن تنبلی و سهلانگاری و امروز و فردا کردن و تمرکز نداشتن و ساده گرفتن و... این عادتها اگر نباشند، شما موفق خواهید بود؛ حتی اگر کاری ساده و پیش پا افتاده هم داشته باشید، در آن پیش خواهید رفت. اگر سبک زندگیتان را جوری نقاشی کنید که این رنگهای زننده از آن پاک شوند، این یعنی موفقیت؛ یعنی کامروایی.
وقتی قصدش را نداریم؛ ولی میشود
دوست دارم این بحث را دوباره ادامه دهم و به نکتههای دیگری هم اشاره کنم. گاهی وقتها برای شما پیش آمده که میخواهید کاری را انجام بدهید و این کار، کاری شاخص و ماندگار شود. بعد به سختی تلاش میکنید و تمام باید و نبایدها را رعایت میکنید، اما محصول این کار، نه به دل شما مینشیند، نه موفقیتی و ماندگاری و تحسینی برایتان به ارمغان میآورد. اما گاهی وقتها هم اصلا قصد هیچ خودنمایی و ابراز وجودی را ندارید و تنها در فکر انجام کار هستید، ولی بدون اینکه بدانید و بخواهید، این کار شما مورد توجه قرار میگیرد و تحسینها و تشویقهایی را به سوی شما جاری میکند.
برای خود من، این اتفاق بارها افتاده است. قصد داشتهام مقالهای را بنویسم و این مقاله مورد توجه قرار بگیرد و همه کارهای ممکن را هم انجام دادهام، اما محصول کار، مورد توجه قرار نگرفته است. گاهی هم برعکس شده است. یک بار، برای تهیه گزارش از یک خانواده ایدزی، به یکی از شهرکهای اطراف تهران رفتم. حضور در این خانواده، برای من الهامبخش و تاثیرگذار بود. مخصوصا که دختر بسیار شیرینزبانی هم داشتند که نمیدانستند این دختر، ویروس اچآیوی دارد یا نه. از آنجایی هم که وابستگی بسیار شدیدی به این کودک پیدا کرده بودند، از نظر عاطفی هم نمیتوانستند او را برای آزمایش ببرند. چرا؟ اگر جواب آزمایش مثبت میشد، آنها باید چه کار میکردند با یک دنیا وابستگی و عشق به این دختر دوستداشتنی؟ در برزخی مانده بودند که نگو و نپرس. من، پنجشنبه شب، برای دیدار و تهیه گزارش از این خانواده به محل زندگیشان رفتم. جمعه، نتوانستم این گزارش را تنظیم کنم. شنبه، در محل کارم، و با سیستمی که به خوبی کار نمیکرد، و در حالی که تحت فشار زمان تحویل مطلب برای کار شدن آن بودم، در کمتر از دو ساعت این گزارش را نوشتم. در هنگام نوشتن گزارش، تنها به دو چیز فکر میکردم: به موقع رسیدن گزارش برای ویراستاری و صفحهآرایی و رهایی از غرغرهای سردبیری و ابراز احساساتی که از این گزارش دستگیرم شده بود. گزارش را نوشتم و کار شد و رفت پی کارش. چند نفر بعد از چاپ گزارش، تشکر خودشان را از این بابت به گوش سردبیری رساندند. تعجب خودشان را هم رسانده بودند که چطور یک خبرنگار، اینقدر توانسته به این خانواده نزدیک شود که با آنها میوه بخورد و چاقو دست مرد خانواده را ببرد و از این ماجرا، خبرنگار مورد نظر اصلا واهمهای هم نداشته باشد و... این گزارش، بعدها جایزه اول گزارشنویسی یک رقابت رسانهای را هم به خودش اختصاص داد؛ یک سکه هم گرفتم و نوش جان کردم. شاید اینها، برای این گزارشنویس و گزارش، موفقیت باشد. اما نکته اینجاست که در آن لحظه اصلا وقت نداشتم که به موفقیت و خودنمایی و... فکر کنم. فقط دنبال انجام دادن به موقع کار بودم و همین.
حتم دارم که برای شما هم از این دست اتفاقها زیاد افتاده است، نه؟ پس اگر برای شما هم چنین شده است، به پاراگراف بعدی بیایید.
اصیل باشید و واقعی؛ کلید همین است
یک عارف هندی، جمله باشکوهی دارد که «اصیل بودن نهایت زیبایی است. اصیل بودن یعنی واقعی بودن.» گاهی وقتها، شما واقعا عصبانی میشوید و واقعا از کوره درمیروید. شاید بعدش، پشیمان شوید و عذرخواهی هم کنید و پیش خودتان تصور کنید که کار عجیب و غریبی انجام دادهاید. اما تصویر یک عصبانیت واقعی، تصویر جذابی است؛ تصویر زیبایی است. البته بحث من، یک بحث اخلاقی نیست. یعنی نمیخواهم بگویم از نظر اخلاقی چنین کاری خوب است؛ تنها میخواهم بگویم که واقعی بودن اتفاقات، از دلایل زیبایی آنهاست.
اصلا بگذارید مثال سادهتری بزنم تا دچار دردسر نشویم. به خندههای واقعی و خندههای مصنوعی فکر کنید. گاهی وقتها یک نفر، چنان از اتفاق یا لطیفهای تاثیر میپذیرد که به مدت چند دقیقه و مستمر و با صدای بلند، قهقهه سر میدهد. تماشای این صحنه، بسیار جالب است. چون دارد یک اتفاق واقعی میافتد. اما گاهی وقتها هم یک نفر همینجوری میخواهد بخندد تا مثلا نشان بدهد چقدر شاد است. تماشای این صحنه، واقعا رقتانگیز است.
در جامعه، افراد مختلفی با شخصیتهای مختلفی وجود دارند. جدی، شوخ، مهربان، عبوس، زودجوش، سفت و محکم و... قرار نیست همه، انسانهای خندانی باشند. قرار هم نیست همه، انسانهایی جدی باشند. بالاخره تاریخچه فرهنگی، اجتماعی، تاریخی شخصی هر کسی، با دیگری متفاوت است. یک نفر، پدرش نظامی بوده و بچههایش را جدی و محکم بار آورده. یک نفر دیگر هم شغلش ایجاب میکرده که شاد و خندان باشد، به همین دلیل بچههایش چنین شدهاند.
اصلا جامعه، با همین رنگارنگیاش زیباست. چرا طبیعت را دوست داریم؟ چون متنوع است؛ اما در همین تنوع داشتن خودش هم، واقعی است. کویر، هیچ وقت نمیگوید من چرا کویرم، او به کویر بودن خودش آگاهی دارد و در این امر، واقعی است و یکدست و یکپارچه. جنگل و رود و رعد و دریا و طوفان و نسیم و... هم همینطور. جامعه نیز چنین است. تنوع دارد؛ ولی در صورتی زیباست که این تنوع، واقعی هم باشد؛ مصنوعی نباشد.
و این بحث را متصل میکنم به سه پاراگراف قبلی تا بدانید که چرا آن حرفها را زدم. انسان، اگر در زندگی خودش، اصیل باشد، اگر در کار خودش اصیل باشد، واقعی باشد، آن وقت است که موفقیت، نتیجه طبیعی و حاشیهای چنین اتفاق و امری هم خواهد بود. گاهی وقتها شما کاری را انجام میدهید و در انجام این کار، واقعی و اصیل هستید و هیچ تردیدی هم در آن ندارید؛ در این صورت شکوه موفقیت و اصیل بودن، در شما جاری خواهد بود. اگر میخواهید بدانید و بفهمید که چرا برخی از کارهای شما، در حالی که هیچ حسابی هم رویشان باز نکرده بودید، اینچنین در معرض توجه قرار میگیرند، باید به قاعده اصیل بودن و واقعی بودن برگردید. گره ماجرا، همینجاست که باز خواهد شد.
یادداشتهای پراکنده -عیسی محمدی-مجله موفقیت شماره249