فصل حسابرسی به دلم است !
گوشه ی دلم را از تار عنکبوتهای کینه و قهر پاک میکنم !
کنج چشمم را از بدبینی ها و چشم زخمها !
صندوقخانه دلم را از هر چه حسادت و غیبت و خاطره ی تلخ !
تنگ بلورین دلم را از آب بو گرفته و مانده تحقیرها !
حالا تنگ بلورین را از آب زلال پر میکنم!
شیشه های روحم را خوب برق میاندازم و پاک میکنم از خاک گرفتگی های سال پیش !
روحم را اما هوا میدهم و از نفس خدا در آن می دمم و خانه زنده می شود.
نوبت خانه تکانی افکارم از گذشته و آرزوهاست! آرزوهای محال و دست نیافتنی.
دلم را که تکاندم انگار دل همه را شفاف تر می بینم !
دنیا زیباتر شده است !
سفره ای می خواهم از ترمه عشق !
تنگ آبی از آب حیات !
شمع جان باغ ملکوت !
آیینه ای چو آسمان صاف !
سیب هایی همه سرخ که طعم عشق بدهند
و کتابی که حلقه مهر من آویزد بر گردن دوست !
...
حالا خانه تکانی دلم تمام شد .